ღ▒▒▀▄▀▄Ġіяls апd BσЧѕ▒▒▀▄▀▄ღ

 

دلم براش تنگ شده از اون روزي كه ديگه نديدمش خيلي بي قرارم خيلي اصلا احساس خوبي نداشتم احساس ميكنم اتفاقي افتاده كه من ازش خبر ندارم خدااا خودت به خيرش كن روز بعد كه از خواب پا شدم كلا روز گندي بود دوشنبه... وقتي پاشدم ٢-٣ ساعت بعد اماده شدم برم بيرون رفتم سوپري يه بسته سيگار خريدم بعد هم رفتم پارك تا بياد... ٤-٥ ساعت گذشت ديدم يكي از دوستاش اومد رفتم ازش پرسيدم گفتم چرا نيومده نگرانم ...؟ اروم دست گذاشت رو شونم گفت متاسفانه تو يه تصادف تو جاده شمال...گفتم نه نه نهههه امكان نداره چشام پر اشك شده بود گفت بيا تا خونه برسونمت گفتم نميخوام رفتم گوشه ي پارك نشستم شرو كردم به سيگار كشيدن و گريه كردن ...دوستش اومد بغلم نشست گفت مياي سر خاكش؟گفتم فردا بيا دنبالم فرداش صبح اومد دنبالم اينقدر گريه كرده بودم كه چشام باد كرده بود وقتي رسيديم وقتي وقتي اون اسم قشنگشو روي سنگ ديدم افتادم زمين شرو كردم به گريه كردن داد ميزدم پاشو نامرد پاشو مگه نگفتي تنهام نميزاري پاشو بزن تو گوشم دارم سيگار ميكشم پاشو بيا بغلم كن اروم شم پاشو ازت خواهش ميكنم يكي دست گذاشت رو شونم فك كردم خودشه برگشتم دوستش بود گفت اروم باش تو ميتوني تو دختر قويي هستي ارو باش...١-٢ ساعت گذشت تكيه داده بودم به سنگ قبرش سيگار ميكشيدم ميگفتم پاشو نزار بكشم پاشو ديگه...دوستش اومد گفت نميخواي بريم؟گفتم كجا برم وقتي جز اون جايي رو ندارم؟؟بعد بهم يه دفتر داد قبل اين اتفاق گفت بهت بدمش..كتابو گرفتم احساس ميكردم داره از اون طريق باهام حرف ميزنه...بازش كردم نوشته بود عزيزم من خيلي سعي كردم خيلي سعي كردم تمام احساساتمو بهت بيان كنم با اين دفتر..صحفه ي اول عكس كادو هايي بود كه براش گرفته بودم بعد كه هي ميرفتم جلو بيستر اشكم در ميوود تمام خاطراتمونو نوشته بود ...تمام شارژ هايي كه برام گرفته بود توش چسبيده بود سرمو بلند كردم دوستش گفت بايد بريم بسه سوار ماشين شدم داشتم اون دفترو هي برگ ميزدم از روزي نوشته بود كه اولين بار بش اس دادم همهچيو نوشته بود وااااي خدا دلتنگشم خدايا اگه دوسم داشت چرا رفت اخه؟؟؟خدايا من تا اخر عمرم اونو ميخواستم چرا با احساساتم اينطوري بازي ميكني در همين حال زدم برگه ي بعدي ديدم نوشته...سلاام عشقم كجاي؟؟ميدوني چقد دلم برات تنگ شده؟ميدوني تا اخر دنيا باهاتم ؟ميدوني اگه يه تار مو ازت كم شه خودمو ميكشم ... ميدوني اينقدر حسودم كه حاضر نيستم با كس ديگه اي ببينمت....
بعد دوباره اشكم در اومد گفتم تو با مني تا اخر دنيا؟تو نبودي ميگفتي تو يا هيچي تو نبودي گفتي عاشقتم تنهات نميزارم پس چرا اين كارو بام كردي چرا تنهام گزاشتي نامرد چرا چرا...؟ ٣ هفته از اون موضو گذشت هر روز دلم براش بيشتر تنگ ميشد اخر سر مامانم برنامه چيد كه بريم شمال وقتي رسيديم دوييدم رفتم لب ساحل دقيقا لب لب اب نشستم داشتم به دلتنگي هام فك ميكردم كه يه دفعه زيرم خالي سد رفتم زير اب داشتم دست ميزدم بيام بالا اما انگار يكي منو نگه داشته بود نفس كم اوردم ديدم يكي داره صدام ميزنههه تو اب داد زدم من اينجاام...
ɗȯʉʏà joon |13:33 |سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,

Design By: KHanOomi